کد مطلب:328898 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:10617

سوره کهف، آیات(83)تا(98)
و یسلونك عن ذی القرنین قل سأ تلوا علیكم منه ذكرا (83)

انا مكنا له فی الا رض و ءاتینه من كل شی ء سببا (84)

فاتبع سببا (85)

حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئة و وجد عندها قوما قلنا یذا القرنین إ ما أ ن تعذب و إ ما أ ن تتخذ فیهم حسنا (86)

قال أ ما من ظلم فسوف نعذبه ثم یرد إ لی ربه فیعذبه عذابا نكرا (87)

و أ مـا مـن ءامـن و عـمـل صـلحـا فـله جـزاء الحـسـنـی و سنقول له من أ مرنا یسرا (88)

ثم أ تبع سببا (89)

حـتـی إ ذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلی قـوم لم نجعل لهم من دونها سترا (90)

كذلك و قد احط و قد احطنا بمالدیه خبرا (91)





ترجمه :



83 - و از تـو در بـاره (ذو القـرنـیـن ) سـؤ ال می كنند، بگو به زودی گوشه ای از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم كرد.

84 - ما به او در روی زمین قدرت و حكومت دادیم و اسباب هر چیز را در اختیارش نهادیم .

85 - او از این اسباب پیروی (و استفاده ) كرد.

86 - تـا به غروبگاه آفتاب رسید (در آنجا) احساس كرد كه خورشید در چشمه (یا دریا) ی - تـیـره و گـل آلودی فرو می رود، و در آنجا قومی را یافت ، ما گفتیم ای ذو القرنین ! آیا می خواهی مجازات كنی و یا پاداش نیكوئی را در باره آنها انتخاب نمائی ؟

87 - گـفـت امـا كـسـانـی كـه سـتـم كـرده انـد آنـها را مجازات خواهیم كرد سپس ، به سوی پروردگارشان باز می گردند و خدا آنها را مجازات شدیدی خواهد نمود.

88 - و امـا كـسـی كـه ایـمـان بـیاورد و عمل صالح انجام دهد پاداش نیكو خواهد داشت ، و ما دستور آسانی به او خواهیم داد.

89 - سپس (بار دیگر) از اسبابی كه در اختیار داشت بهره گرفت .

90 - تـا بـه خـاسـتگاه خورشید رسید (در آنجا) مشاهده كرد كه خورشید بر جمعیتی طلوع می كند كه جز آفتاب برای آنها پوششی قرار نداده بودیم .

91 - (آری ) ایـن چـنـین بود (كار ذو القرنین ) و ما به خوبی از امكاناتی كه نزد او بود آگاه بودیم .

تفسیر:

سرگذشت عجیب ذو القرنین

در آغـاز بـحـث دربـاره اصـحاب كهف گفتیم كه گروهی از قریش به این فكر افتادند كه پـیـامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش كنند، پس ‍ از مشاوره با یهود مدینه سه مساله طرح كردند: یكی تاریخچه اصحاب كهف ، دیگری مساله روح و سوم سرگذشت ذو القرنین كه پـاسـخ مـسـاله روح در سـوره اسـراء آمـده ، و پـاسـخ دو سـؤ ال دیگر در همین سوره كهف .

اكنون نوبت داستان ذو القرنین است :

هـمـانگونه كه قبلا نیز اشاره كردیم در خود سوره كهف اشاره به سه داستان شده كه هر چند ظاهرا با هم مختلفند اما دارای یك قدر مشترك می باشند، (داستان اصحاب كهف و موسی و خـضـر و ذو القـرنـیـن ) ایـن هـر سـه مـشـتـمل بر مسائلی است كه ما را از محدوده زندگی مـعـمـولی بـیرون می برد و نشان می دهد كه عالم و حقایق آن منحصر به آنچه می بینیم و به آن خو گرفته ایم نیست .

داسـتان ذو القرنین در باره كسی است كه افكار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاكنون به خود مشغول داشته ، و برای شناخت او تلاش فراوان كرده اند.

مـا نـخـسـت به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین - كه مجموعا 16 آیه است می پردازیم كه قطع نظر از شناخت تاریخی شخص او خود درسی است بسیار آموزنده و پر از نكته ها سـپـس بـرای شـنـاخـت شخص او با استفاده از قرائن موجود در این آیات و روایات و گفتار مورخان وارد بحث می شویم .

و به تعبیر دیگر ما نخست از (شخصیت ) او سخن می گوئیم و آنچه از نظر قرآن اهمیت دارد همان موضوع اول است .

نـخـسـتـیـن آیـه مـی گـویـد: (از تـو در بـاره ذو القـرنـیـن سـؤ ال می كنند) (و یسئلونك عن ذی القرنین ).

(بـگـو بـه زودی گـوشـهـای از سـرگـذشـت او را بـرای شـمـا بـازگـو مـی كـنـم ) (قل ساتلوا علیكم منه ذكرا) تعبیر به (ساتلوا) با توجه به اینكه (سین ) معمولا بـرای آیـنده نزدیك است ، در حالی كه در این مورد پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) بلا فاصله از ذو القرنین سخن می گوید ممكن است برای رعایت ادب در سخن بوده باشد، ادبی كه آمیخته با ترك عجله و شتابزدگی است ، ادبی كه مفهومش دریافت سخن از خدا و سپس بیان برای مردم است .

و به هر حال آغاز این آیه نشان می دهد كه داستان ذو القرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده مـنـتـهـا اخـتـلافـات یـا ابـهـامـاتـی آنـرا فـراگـرفـتـه بـود، بـه هـمـیـن دلیل از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.

سـپـس اضـافـه مـی كـنـد (مـا در روی زمین او را تمكین دادیم ) (قدرت و ثبات و نیرو و حكومت بخشیدیم ) (انا مكنا له فی الارض ).

و اسـبـاب هـر چـیـز را در اخـتـیـارش نـهـادیـم (و آتـیـنـاه مـن كـل شـی ء سـبـبـا) گـر چـه بـعـضـی از مـفـسـران خـواسـتـه اند مفهوم (سبب ) را كه در اصـل بـه مـعـنـی طـنـابـی اسـت كـه بـوسـیـله آن از درخـتـان نـخـل بـالا مـی روند و سپس به هر گونه وسیله اطلاق شده - در مفهوم خاصی محدود كنند، ولی پـیـدا اسـت كـه آیـه كـامـلا مـطـلق اسـت و مفهوم وسیعی دارد و نشان می دهد كه خداوند اسـبـاب وصـول بـه هـر چـیـزی را در اخـتـیـار ذو القـرنـیـن گـذارده بـود: عـقـل و درایـت كافی ، مدیریت صحیح ، قدرت و قوت ، لشگر و نیروی انسانی و امكانات مادی خلاصه آنچه از وسائل معنوی و مادی برای پیشرفت و رسیدن به هدفها لازم بود در اختیار او نهادیم .

(او هم از این وسائل استفاده كرد) (فاتبع سببا).

(تا به غروبگاه آفتاب رسید) (حتی اذا بلغ مغرب الشمس ).

در آنـجـا احـسـاس كـرد كـه خـورشـیـد در چـشـمـه یـا دریـای تـیـره و گل آلودی فرو می رود (وجدها تغرب فی عین حمئة )

(و در آنجا گروهی از انسانها را یافت ) (كه مجموعه ای از انسانهای نیك و بد بودند) (و وجد عندها قوما).

(بـه ذو القـرنـیـن گـفتیم : آیا می خواهی آنها را مجازات كنی و یا طریقه نیكوئی را در میان آنها انتخاب نمائی (قلنا یا ذا القرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا)

بـعـضـی از مـفـسران از تعبیر (قلنا) (ما به ذو القرنین گفتیم ) می خواهند نبوت او را استفاده كنند، ولی این احتمال نیز وجود دارد كه منظور از این جمله الهام قلبی باشد كه در مورد غیر پیامبران نیز وجود داشته اما نمی توان انكار كرد كه این تعبیر بیشتر نبوت را در نظر انسان مجسم می كند.

ذو القـرنـیـن (گـفـت امـا كـسـانـی كـه سـتـم كـرده انـد آنـهـا را مـجـازات خـواهـیـم كـرد) (قال اما من ظلم فسوف نعذبه ).

(سـپس به سوی پروردگارش بازمی گردد و خداوند او را عذاب شدیدی خواهد نمود) (ثم یرد الی ربه فیعذبه عذابا نكرا).

این ظالمان و ستمگران هم مجازات این دنیا را می چشند و هم عذاب آخرت را.

(و اما كسی كه ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، پاداش نیكو خواهد داشت ) (و اما من آمن و عمل صالحا فله جزاء الحسنی ).

(و ما فرمان آسانی به او خواهیم داد) (و سنقول له من امرنا یسرا).

هـم بـا گـفـتـار نـیـك بـا او بـرخـورد خواهیم كرد، و هم تكالیف سخت و سنگین بر دوش او نخواهیم گذارد، و خراج و مالیات سنگین نیز از او نخواهیم گرفت .

گـویـا هـدف ذو القـرنـین از این بیان اشاره به این است كه مردم در برابر دعوت من به تـوحـیـد و ایـمان و مبارزه با ظلم و شرك و فساد، به دو گروه تقسیم خواهند شد: كسانی كـه تـسـلیـم ایـن برنامه سازنده الهی شوند مطمئنا پاداش نیك خواهند داشت ، و در امنیت و آسودگی خاطر زندگی خواهند كرد.

امـا آنـهـا كـه در برابر این دعوت موضعگیری خصمانه داشته باشند و به شرك و ظلم و فساد ادامه دهند مجازات خواهند شد.

ضمنا از مقابله (من ظلم ) با (من آمن و عمل صالحا) معلوم می شود كه ظلم در اینجا به معنی شرك و عمل ناصالح است كه از میوه های تلخ درخت شوم شرك می باشد.

(ذو القرنین ) سفر خود را به غرب پایان داد سپس عزم شرق كرد آنگونه

كـه قـرآن مـی گـویـد: (بـعـد از آن از اسـبـاب و وسائلی كه در اختیار داشت مجددا بهره گرفت ) (ثم اتبع سببا).

(و هـمـچـنـان بـه راه خـود ادامـه داد تـا بـه خاستگاه خورشید رسید) (حتی اذا بلغ مطلع الشمس ).

(در آنـجـا مـشـاهـده كـرد كـه خـورشـید بر جمعیتی طلوع می كند كه جز آفتاب برای آنها پـوشـشـی قـرار نـداده بـودیـم ) (وجـدهـا تـطـلع عـلی قـوم لم نجعل لهم من دونها سترا).

ایـن جـمـعـیـت در مـرحـله ای بـسـیـار پـائیـن از زنـدگی انسانی بودند، تا آنجا كه برهنه زنـدگـی مـی كـردنـد، و یا پوشش بسیار كمی كه بدن آنها را از آفتاب نمی پوشانید، داشتند.

بـعـضـی از مفسران این احتمال را نیز بعید ندانسته اند كه آنها خانه و مسكنی نداشتند تا آنها را از تابش آفتاب بپوشاند.

احـتمال دیگری كه در تفسیر این جمله گفته اند این است كه سرزمین آنها یك بیابان فاقد كـوه و درخـت و پـنـاهـگـاه بـود، و چـیـزی كـه آنها را از آفتاب بپوشاند و سایه دهد در آن بیابان وجود نداشت .

در عین حال تفسیرهای فوق منافاتی با هم ندارند.

آری (این چنین بود كار ذو القرنین ، و ما به خوبی می دانیم او چه امكاناتی

برای (پیشبرد اهداف خود) در اختیار داشت (كذلك و قد احطنا بما لدیه خبرا).

بعضی از مفسران این احتمال را در تفسیر آیه داده اند كه جمله فوق اشارهای است به هدایت الهی نسبت به ذو القرنین در برنامه ها و تلاشهایش .

آیه و ترجمه





ثم اتبع سببا (92)

حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یكادون یفقهون قولا (93)

قـالوا یـذا القـرنـیـن إ ن یـاجـوج و مـأ جـوج مـفـسـدون فـی الا رض فهل نجعل لك خرجا علی أ ن تجعل بیننا و بینهم سدا (94)

قـال مـا مـكـنـی فـیـه ربـی خـیـر فـأ عـیـنـونـی بـقـوة أ جعل بینكم و بینهم ردما (95)

اتـونـی زبـر الحـدیـد حـتـی إ ذا سـاوی بـیـن الصـدفـیـن قال انفخوا حتی إ ذا جعله نارا قال ءاتونی أ فرغ علیه قطرا (96)

فما اسطعوا أ ن یظهروه و ما استطعوا له نقبا (97)

قال هذا رحمة من ربی فإ ذا جاء وعد ربی جعله دكاء و كان وعد ربی حقا (98)





ترجمه :



92 - (باز) از اسباب مهمی (كه در اختیار داشت ) استفاده كرد.

93 - (و هـمـچـنان به راه خود ادامه داد) تا به میان دو كوه رسید، و در آنجا گروهی غیر از آن دو را یافت كه هیچ سخنی را نمی فهمیدند!

94 - (آن گروه به او) گفتند ای ذو القرنین یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می كنند آیا ممكن است ما هزینه ای برای تو قرار دهیم كه میان ما و آنها سدی ایجاد كنی ؟

95 - (ذو القرنین ) گفت : آنچه را خدا در اختیار من گذارده بهتر است (از آنچه شما پیشنهاد می كنید) مرا با نیروئی یاری كنید، تا میان شما و آنها سد محكمی ایجاد كنم .

96 - قطعات بزرگ آهن برای من بیاورید (و آنها را به روی هم چیند) تا كاملا میان دو كوه را پوشانید، سپس گفت (آتش در اطراف آن بیافروزید و) در آتش بدمید، (آنها دمیدند) تا قـطـعـات آهن را سرخ و گداخته كرد، گفت (اكنون ) مس ذوب شده برای من بیاورید تا به روی آن بریزم .

97 - (سـرانـجام آنچنان سد نیرومندی ساخت ) كه آنها قادر نبودند از آن بالا روند و نمی توانستند نقبی در آن ایجاد كنند.

98 - گـفـت ایـن از رحمت پروردگار من است اما هنگامی كه وعده پروردگارم فرا رسد آنرا در هم می كوبد و وعده پروردگارم حق است .

تفسیر:

سد ذو القرنین چگونه ساخته شد؟

آیـات فـوق بـه یـكـی دیگر از سفرهای ذو القرنین اشاره كرده می گوید: (بعد از این ماجرا باز از اسباب مهمی كه در اختیار داشت بهره گرفت ) (ثم اتبع سببا).

(همچنان راه خود ادامه داد تا به میان دو كوه رسید، و در آنجا گروهی

غـیـر از آن دو گـروه سـابـق یـافـت كـه هـیـچ سخنی را نمی فهمیدند) (حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوما لا یكادون یفقهون قولا).

اشـاره به اینكه او به یك منطقه كوهستانی رسید و در آنجا جمعیتی (غیر از دو جمعیتی كه در شـرق و غـرب یـافـتـه بـود) مـشـاهـده كـرد كـه از نظر تمدن در سطح بسیار پائینی بودند، چرا كه یكی از روشنترین نشانه های تمدن انسانی ، همان سخن گفتن او است .

بـعـضـی نـیز این احتمال را داده اند كه منظور از جمله (لا یكادون یفقهون قولا) این نیست كـه آنـهـا بـه زبـانهای معروف آشنا نبودند، بلكه آنها محتوای سخن را درك نمی كردند، یعنی از نظر فكری بسیار عقب مانده بودند.

در ایـنـكـه ایـن دو كـوه كـجـا بـوده - هـمـانـنـد سـایـر جنبه های تاریخی و جغرافیائی این سرگذشت - در پایان بحث تفسیری سخن خواهیم گفت .

در ایـن هـنـگـام آن جمعیت كه از ناحیه دشمنان خونخوار و سرسختی بنام یاجوج و ماجوج در عـذاب بـودنـد، مـقـدم ذو القرنین را كه دارای قدرت و امكانات عظیمی بود، غنیمت شمردند، دسـت به دامن او زدند و (گفتند: ای ذو القرنین ! یاجوج و ماجوج در این سرزمین فساد می كنند، آیا ممكن است ما هزینه ای در اختیار تو بگذاریم كه میان ما و آنها سدی ایجاد كنی ) (قـالوا یـا ذا القـرنـیـن ان یـاجـوج و مـاجـوج مـفـسـدون فـی الارض فهل نجعل لك خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سدا).

ایـن گفتار آنها، با اینكه حداقل زبان ذو القرنین را نمی فهمیدند ممكن است از طریق علامت و اشـاره بـوده بـاشـد، و یـا لغت بسیار ناقصی كه نمی توان آن را به حساب آورد. این احتمال را نیز داده اند كه تفاهم میان آنها بوسیله بعضی از مترجمین

یا به الهام الهی ، همچون سخن گفتن بعضی از پرندگان با سلیمان ، بوده است .

به هر حال از این جمله استفاده می شود كه آن جمعیت از نظر امكانات اقتصادی وضع خوبی داشـتـند، اما از نظر صنعت و فكر و نقشه ناتوان بودند، لذا حاضر شدند هزینه این سد مهم را بر عهده گیرند مشروط بر اینكه ذو القرنین طرح و ساختمان آن را پذیرا گردد.

در مورد (یاجوج ) و (ماجوج ) به خواست خدا در پایان این بحث سخن خواهیم گفت .

امـا ذو القـرنـیـن در پـاسـخ آنها (چنین اظهار داشت كه آنچه را خدا در اختیار من گذارده (از آنـچـه شـمـا مـی خـواهـیـد بـگـذاریـد) بـهـتـر اسـت ) و نـیـازی بـه كـمك مالی شما ندارم (قال ما مكنی فیه ربی خیر).

(مـرا با نیروئی یاری كنید، تا میان شما و این دو قوم مفسد، سد نیرومندی ایجاد كنم ) (فاعینونی بقوة اجعل بینكم و بینهم ردما).

(ردم ) (بـر وزن مـرد) در اصل به معنی پركردن شكاف بوسیله سنگ است ، ولی بعدا بـه مـعـنـی وسـیـعـتـری كـه شـامـل هـرگـونـه سـد، و حـتـی شامل وصله كردن لباس می شود گفته شده است .

جـمـعـی از مـفـسـران مـعـتقدند كه (ردم ) به سد محكم و نیرومند گفته می شود و طبق این تفسیر ذو القرنین به آنها قول داد كه بیش ‍ از آنچه انتظار دارند بنا كند.

ضـمنا باید توجه داشت كه سد (بر وزن قد) و سد (بر وزن خود) به یك معنی است و آن حـائلی اسـت كه میان دو چیز ایجاد می كنند، ولی به گفته راغب در مفردات بعضی میان این دو فرق گذاشته اند، اولی را مصنوع انسان و دومی را حائلهای طبیعی دانسته اند .

سپس چنین دستور داد: قطعات بزرگ آهن برای من بیاورید) (آتونی زبر الحدید).

(زبر) جمع (زبرة ) (بر وزن غرفه ) به معنی قطعات بزرگ و ضخیم آهن است .

هـنگامی كه قطعات آهن آماده شد، دستور چیدن آنها را به روی یكدیگر صادر كرد تا كاملا میان دو كوه را پوشاند (حتی اذا ساوی بین الصدفین ).

(صـدف ) در ایـنجا به معنی كناره كوه است ، و از این تعبیر روشن می شود كه میان دو كناره كوه شكافی بوده كه یاجوج و ماجوج از آن وارد می شدند، ذو القرنین تصمیم داشت آن را پر كند.

به هر حال سومین دستور ذو القرنین این بود كه به آنها گفت مواد آتشزا (هیزم و مانند آن ) بیاورید و آنرا در دو طرف این سد قرار دهید، و با وسائلی كه در اختیار دارید (در آن آتـش بـدمـیـد تـا قـطـعـات آهـن را، سـرخ و گـداخـتـه كـرد) (قال انفخوا حتی اذا جعله نارا).

در حقیقت او می خواست ، از این طریق قطعات آهن را به یكدیگر پیوند دهد و سد یكپارچه ای بـسـازد، و بـا ایـن طـرح عـجـیـب ، همان كاری را كه امروز بوسیله جوشكاری انجام می دهند انـجـام داد، یـعـنـی بـه قـدری حـرارت به آهنها داده شد كه كمی نرم شدند و به هم جوش خوردند!.

سـرانـجـام آخـریـن دسـتـور را چـنـیـن صادر كرد (گفت مس ذوب شده برای من بیاورید تا بروی این سد بریزم ) (قال آتونی افرغ علیه قطرا).

و بـه ایـن تـرتـیـب مجموعه آن سد آهنین را با لایهای از مس پوشانید و آن را از نفوذ هوا و پوسیدن حفظ كرد!.

بـعـضـی از مـفسران نیز گفته اند كه در دانش امروز به اثبات رسیده كه اگر مقداری مس به آهن اضافه كنند مقاومت آن را بسیار زیادتر می كند، ذو القرنین

چون از این حقیقت آگاه بود اقدام به چنین كاری كرد.

ضمنا مشهور در معنی قطر همان است كه گفتیم (مس مذاب ) ولی بعضی از مفسران آن را به روی مذاب تفسیر كرده اند كه خلاف معروف است .

سـرانـجـام این سد بقدری نیرومند و مستحكم شد كه آن گروه مفسد، قادر نبودند از آن بالا بـرونـد، و نه قادر بودند در آن نقبی ایجاد كنند (فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقبا).

در ایـنـجـا ذو القـرنـیـن با اینكه كار بسیار مهمی انجام داده بود، و طبق روش مستكبران می بـایـسـت بـه آن مباهات كند و بر خود ببالد، و یا منتی بر سر آن گروه بگذارد، اما چون مـرد خـدا بـود، بـا نـهـایـت ادب چـنـیـن (اظهار داشت كه این از رحمت پروردگار من است ) (قال هذا رحمة من ربی ).

اگر علم و آگاهی دارم و به وسیله آن می توانم چنین گام مهمی بردارم از ناحیه خدا است ، و اگر قدرت و نفوذ سخن دارم آن هم از ناحیه او است .

و اگر چنین مصالحی در اختیار من قرار گرفت آن هم از بركت رحمت واسعه پروردگار است ، من چیزی از خود ندارم كه بر خویشتن ببالم و كار مهمی نكرده ام كه بر گردن بندگان خدا منت گذارم !

سـپـس ایـن جـمـله را اضـافـه كـرد كـه گـمـان نـكـنـید این یك سد جاودانی و ابدی است نه (هنگامی كه فرمان پروردگارم فرا رسد آن را درهم می كوبد، و به یك سرزمین صاف و هموار مبدل می سازد)! (فاذا جاء وعد ربی جعله دكاء).

(و این وعده پروردگار من حق است ) (و كان وعد ربی حقا).

ذو القـرنـیـن در ایـن گـفـتـارش بـه مـسـاله فـناء دنیا و درهم ریختن سازمان آن در آستانه رستاخیز اشاره می كند.

اما بعضی مفسران ، وعده خدا را اشاره به پیشرفتهای علمی بشر می دانند كه با آن دیگر سـد غـیر قابل عبور مفهومی ندارد، وسائل هوائی ، همچون هواپیماها، هلیكوپترها و مانند آن تمام این موانع را برمیدارد.

ولی این تفسیر بعید به نظر می رسد.

نكته ها:

1 - نكات آموزنده این داستان تاریخی

البـتـه در ایـنـكـه ذو القـرنـیـن كـه بود؟ و سفرهای او به شرق و غرب چگونه صورت گـرفـت ؟ و سـدی را كـه او سـاخـتـه در كـجا است ؟ و مانند اینها بعدا به خواست خدا بحث خـواهـیـم كـرد، ولی قـطـع نـظـر از جـنـبـه هـای تطبیقی تاریخی ، خود این داستان بطور سـربسته دارای نكات آموزنده فراوانی است كه توجه به آن از هر چیز لازمتر و در واقع هدف اصلی قرآن را تشكیل می دهد.

1 - نـخـسـتـیـن درسـی را كـه بـه مـا مـی آمـوزد ایـن اسـت كـه در جـهـان هـیـچ كـاری بـدون تـوسـل بـه اسـبـاب امـكـان نـدارد، لذا خـدا بـرای پـیشرفت كار ذو القرنین (اسباب ) پیشرفت و پیروزی را به او داد (و آتیناه من كل شی ء سببا) و او هم بخوبی از این اسباب بـهـره گـرفـت (فـاتبع سببا ) بنابراین ، آنها كه انتظار دارند بدون تهیه اسباب لازم به پیروزی برسند بجائی نخواهند رسید حتی اگر ذو القرنین باشند!

2 - هـر چـند غروب خورشید در چشمه ای گل آلود قطعا جنبه خطای باصره داشت ، ولی با ایـن حـال نـشـان مـی دهـد كـه مـمـكـن اسـت خـورشـیـد بـا آن عـظـمـت بـوسـیـله چـشـمـه گل آلودی پوشانده گردد همانگونه كه یك انسان با عظمت و یك شخصیت والا مقام گاه بر اثر یك لغزش بكلی سقوط می كند، و شخصیتش در دیده ها غروب خواهد كرد.

3 - هـیچ حكومتی نمی تواند بدون تشویق خادمان و مجازات و كیفر خطاكاران به پیروزی بـرسـد، این همان اصلی است كه ذو القرنین از آن بخوبی استفاده كرد و گفت : (آنها را كـه ظـلم و سـتـم كـرده انـد مـجـازات خـواهـیـم كـرد، و آنـهـا را كـه ایـمـان و عمل صالح دارند به نحوی شایسته و نیكوئی پاداش خواهیم داد).

عـلی (عـلیـه السـلام ) در فـرمـان مـعـروفـش بـه (مـالك اشـتـر) كـه یـك دسـتـور العمل جامع كشورداری است می فرماید (و لا یكون المحسن و المسیی ء عندك بمنزلة سواء، فـان فـی ذلك تـزهـیـدا لاهـل الاحـسـان فـی الاحـسـان ، و تـدریـبـا لاهـل الاسائة علی الاسائة )(هیچگاه نباید نیكوكار و بدكار در نظر تو یكسان باشند، زیـرا این امر سبب می شود كه نیكوكاران به كار خود بی رغبت شوند و بدكاران جسور و بی پروا).

4 - تـكـلیـف شـاق هـرگـز مـنـاسـب یـك حـكـومـت عـدل الهـی نـیـسـت ، و بـه هـمـیـن دلیـل ذو القرنین بعد از آنكه تصریح كرد من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پـاداش نـیـكـو خـواهـم داد، اضـافـه نـمـود (مـن بـرنـامـه سـهـل و آسـانـی بـه آنـهـا پـیـشـنـهـاد خـواهـم كـرد) (تـا تـوانـائی انـجـام آنـرا از روی میل و رغبت و شوق داشته باشند).

5 - یـك حـكـومـت فـراگـیـر نـمـی تواند نسبت به تفاوت و تنوع زندگی مردم و شرائط مـخـتلف آنها بی اعتنا باشد، به همین دلیل ذو القرنین كه صاحب یك حكومت الهی بود به هـنـگام برخورد با اقوام گوناگون كه هر كدام زندگی مخصوص به خود داشتند متناسب با آن رفتار كرد، و همه را زیر بال پر خود گرفت .

6 - ذو القرنین حتی جمعیتی را كه به گفته قرآن سخنی نمی فهمیدند (لا یكادون یفقهون قـولا). از نـظـر دور نـداشـت ، و بـا هـر وسـیـله مـمـكـن بـود بـه درد دل آنـهـا گـوش فـرا داد و نیازشان را بر طرف ساخت ، و میان آنها و دشمنان سرسختشان سد محكمی ساخت و با اینكه به نظر نمی رسد یك چنین جمعیت عقب افتاده ای

هیچگونه نفعی برای حكومت داشته باشند، بدون هر گونه چشم داشت به اصلاح كارشان پرداخت .

در حدیثی از امام صادق (علیه السلام ) می خوانیم : (اسماع الاصم من غیر تصخر صدقة هـنـیئة ): (بلند سخن گفتن آنچنان كه شخص ناشنوا بشنود مشروط بر اینكه تواءم با اظهار ناراحتی نباشد همچون صدقه گوارائی است ).

7 - امـنـیـت ، نـخـسـتـیـن و مـهمترین شرط یك زندگی سالم اجتماعی است ، به همین جهت (ذو القـرنـین ) برای فراهم كردن آن نسبت به قومی كه مورد تهدید قرار گرفته بودند پـرزحـمـتـتـریـن كـارها را بر عهده گرفت ، و برای جلوگیری از مفسدان از نیرومندترین سـدهـا اسـتـفـاده كـرد، سـدی كـه در تـاریـخ ضـرب المـثـل شـده و سـنـبل استحكام و دوام و بقاء است ، می گویند همچون سد اسكندر! (هر چند ذو القرنین اسكندر نبود).

اصـولا تـا جـلو مـفـسـدان را بـا قـاطـعـیت و بوسیله نیرومندترین سدها نگیرند جامعه روی سعادت نخواهد دید.

و به همین دلیل ابراهیم (علیه السلام ) هنگام بنای كعبه نخستین چیزی را كه از خدا برای آن سـرزمـیـن تـقـاضـا كـرد نـعـمـت امـنـیـت بـود، (رب اجـعـل هـذا البـلد آمـنـا) و نـیز به همین دلیل سختترین مجازاتها در فقه اسلامی برای كسانی در نظر گرفته شده است كه امنیت جامعه را بخطر می افكنند. (به تفسیر سوره مائده آیه 33 مراجعه شود).

8 - درس دیگری كه از این ماجرای تاریخی می توان آموخت این است

كه صاحبان اصلی درد، باید در انجام كار خود شریك باشند كه (آه صاحب درد را باشد اثـر)، لذا ذو القـرنـین به گروهی كه از هجوم اقوام وحشی شكایت داشتند نخست دستور داد قـطـعـات آهـن بـیاورند، بعد از آن دستور آتش افروختن در اطراف سد آهنین برای جوش خـوردن ، و بـعـد از آن دسـتـور تـهـیـه مـس مذاب برای پوشاندن آهن با لایه ای از مس داد، اصـولا كـاری كه با شركت صاحبان اصلی درد پیش می رود هم به بروز استعدادهای آنها كمك می كند و هم نتیجه حاصل شده را ارج می نهند و در حفظ آن می كوشند چرا كه در ساختن آن تحمل رنج فراوان كرده اند.

ضـمـنـا بـخـوبـی روشـن می شود كه حتی یك ملت عقب افتاده هنگامی كه از طرح و مدیریت صحیح برخوردار شود می تواند دست به چنان كار مهم و محیر - العقولی بزند.

9 - یـك رهـبـر الهـی بـایـد بـی اعتنا به مال و مادیات باشد، و به آنچه خدا در اختیارش گذارده قناعت كند، لذا می بینیم ذو القرنین بر خلاف روش سلاطین كه حرص و ولع عجیب به اندوختن اموال از هر جا و هر كس دارند هنگامی كه پیشنهاد اموالی به او شد نپذیرفت و گفت (ما مكنی فیه ربی خیر): (آنچه پروردگارم در اختیار من نهاده بهتر است ).

در قـرآن مـجید كرارا در داستان انبیاء می خوانیم : كه آنها یكی از اساسیترین سخنهایشان این بود كه ما در برابر دعوت خود هرگز اجر و پاداش و مالی از شما مطالبه نمی كنیم .

در یـازده مـورد از قـرآن مـجـید این مطلب در باره پیامبر اسلام و یا انبیاء پیشین بچشم می خورد، گاهی با این جمله ضمیمه است كه (پاداش ما تنها بر خدا است ) و گاهی بدون آن ، و گـاه دوسـتـی اهـلبـیت خود را كه خود پایه ای برای رهبری آینده بوده است بعنوان پاداش ذكر كرده اند (قل لا اسئلكم علیه اجرا

الا المودة فی القربی ).

10 - (مـحـكـم كـاری از هـر نظر درس دیگر این داستان است ، ذو القرنین در بنای سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد، و برای اینكه این قطعات كالا بهم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت و برای اینكه عمر سد طولانی باشد و در برابر تصرف هوا و رطوبت و باران مقاومت كند آنرا با لایه ای از مس پوشاند تا از پوسیدگی آهن جلوگیری كند.

11 - انـسـان هـر قـدر قـوی و نـیـرومند و متمكن و صاحب قدرت شود و از عهده انجام كارهای بـزرگ بـرآیـد بـاز هرگز نباید بخود ببالد و مغرور گردد این همان درس دیگری است كه ذو القرنین به همگان تعلیم می دهد.

او در هـمـه جـا بـه قـدرت پـروردگار تكیه می كرد، بعد از اتمام سد گفت (هذا رحمة من ربـی ) و بـه هـنـگـامـی كـه پیشنهاد كمك مالی به او می كنند می گوید (ما مكنی فیه ربی خیر) و بالاخره هنگامی كه از فنای این سد محكم سخن می گوید باز تكیه گاه او وعده پروردگارش می باشد

12 - هـمـه چـیـز زائل شـدنـی اسـت و مـحـكـمـتـریـن بـنـاهـای ایـن جـهـان سـرانـجـام خلل خواهد یافت ، هر چند از آهن و پولاد یك پارچه باشد. این آخرین درس در این ماجرا است درسـی اسـت بـرای هـمـه آنـهـا كـه عـمـلا دنـیـا را جـاودانـی مـی دانـنـد، آنـچـنـان در جـمـع مـال و كـسـب مـقـام ، بـی قـیـد، و شـرط و حـریـصانه می كوشند كه گوئی هرگز مرگ و فـنـائی وجـود نـدارد، بـا ایـنـكـه سـد ذو القـرنـیـن كـه سـهـل اسـت خـورشید با آن عظمتش نیز سرانجام فانی و خاموش می شود و كوه ها با تمام صـلابـتـی كـه دارنـد متلاشی می گردند و از هم می پاشند، انسان كه در این میان از همه آسیب پذیرتر است .

آیا اندیشه در این واقعیت نیست كه جلوی خود كامگیها را بگیرد.

2 - ذو القرنین كه بود؟

در ایـنـكـه ذو القـرنـیـن كه در قرآن مجید آمده از نظر تاریخی چه كسی بوده است ، و بر كدام یك از مردان معروف تاریخ منطبق می شود؟ در میان مفسران گفتگو بسیار است ، نظرات مختلفی در این زمینه ابراز شده كه مهمترین آنها سه نظریه زیر است .

اول : بـعـضـی مـعـتـقدند او كسی جز (اسكندر مقدونی ) نیست ، لذا بعضی او را به نام اسـكـنـدر ذو القـرنـین می خوانند، و معتقدند كه او بعد از مرگ پدرش بر كشورهای روم و مـغرب و مصر تسلط یافت ، و شهر اسكندریه را بنا نمود، سپس شام و بیت المقدس ‍ را در زیـر سـیـطره خود گرفت ، و از آنجا به ارمنستان رفت ، عراق و ایران را فتح كرد، سپس قـصـد (هـنـد) و (چـین ) نمود و از آنجا به خراسان بازگشت شهرهای فراوانی بنا نهاد، و به عراق آمد و بعد از آن در شهر (زور) بیمار شد و از دنیا رفت ، و به گفته بعضی بیش از 36 سال عمر نكرد، جسد او را به اسكندریه بردند در آنجا دفن نمودند.

دوم : جمعی از مورخین معتقدند ذو القرنین یكی از پادشاهان (یمن ) بوده (پادشاهان یمن بنام (تبع ) خوانده می شدند كه جمع آن (تبابعه ) است ).

از جـمـله (اصـمـعی ) در تاریخ عرب قبل از اسلام ، و (ابن هشام ) در تاریخ معروف خود بنام (سیره ) و ابوریحان بیرونی در (الاثار الباقیه ) را می توان نام برد كه از این نظریه دفاع كرده اند.

حتی در اشعار (حمیری ها) (كه از اقوام یمن بودند) و بعضی از شعرای جاهلیت اشعاری دیده می شود كه در آنها افتخار به وجود (ذو القرنین ) كرده اند.

طبق این فرضیه ، سدی را كه ذو القرنین ساخته همان سد معروف (مارب ) است .

سـومـیـن نـظـریـه كـه ضـمـنـا جـدیدترین آنها محسوب می شود همانست كه دانشمند معروف اسلامی ابو الكلام آزاد كه روزی وزیر فرهنگ كشور هند بود، در كتاب محققانه ای كه در این زمینه نگاشته است آمده .

طبق این نظریه ذو القرنین همان (كورش كبیر) پادشاه هخامنشی است .

از آنـجـا كـه نـظـریـه اول و دوم تـقـریـبـا هـیـچ مـدرك قـابل ملاحظه تاریخی ندارد و از آن گذشته ، نه اسكندر مقدونی دارای صفاتی است كه قرآن برای ذو القرنین شمرده و نه هیچیك از پادشاهان یمن .

بـه عـلاوه (اسـكـنـدر مـقدونی ) سد معروفی نساخته ، اما (سد مارب ) در (یمن ) سـدی اسـت كـه با هیچیك از صفاتی كه قرآن برای سد ذو القرنین ذكر كرده است تطبیق نـمـی كـنـد، زیـرا سـد ذو القـرنـیـن طبق گفته قرآن از آهن و مس ساخته شده بود، و برای جـلوگـیـری از هـجـوم اقوام وحشی بوده ، در حالی كه سد مارب از مصالح معمولی ، و به منظور جمع آوری آب و جلوگیری از طغیان سیلابها ساخته شده بود، كه شرح آن را قرآن در سوره (سبا) بیان كرده است .

به همین دلیل بحث را بیشتر روی نظریه سوم متمركز می كنیم ، و در اینجا

لازم می دانیم به چند امر دقیقا توجه شود:

الف : نخستین مطلبی كه در اینجا جلب توجه می كند این است كه (ذو القرنین ) (صاحب دو قرن ) چرا به این نام نامیده شده است ؟

بعضی معتقدند این نامگذاری به خاطر آن است كه او به شرق و غرب عالم رسید كه عرب از آن تعبیر به قرنی الشمس (دو شاخ آفتاب ) می كند.

بـعـضی دیگر معتقدند كه این نام به خاطر این بود كه دو قرن زندگی یا حكومت كرد، و در اینكه مقدار قرن چه اندازه است نیز نظرات متفاوتی دارند.

بـعـضـی مـی گویند در دو طرف سر او برآمدگی مخصوصی بود و به خاطر آن به ذو القرنین معروف شد.

و بالاخره بعضی بر این عقیده اند كه تاج مخصوص او دارای دو شاخك بود.

و عقائد دیگری كه نقل همه آنها به طول میانجامد، و چنانكه خواهیم دید مبتكر نظریه سوم یـعنی (ابو الكلام ) آزاد از این لقب ، استفاده فراوانی برای اثبات نظریه خود كرده است .

ب : از قرآن مجید به خوبی استفاده می شود كه ذو القرنین دارای صفات ممتازی بود:

- خداوند اسباب پیروزیها را در اختیار او قرار داد.

- او سـه لشگركشی مهم داشت : نخست به غرب ، سپس به شرق و سرانجام به منطقه ای كه در آنجا یك تنگه كوهستانی وجود داشته ، و در هر یك از این سفرها با اقوامی برخورد كرد كه شرح صفات آنها در تفسیر آیات گذشت .

- او مـرد مـؤ مـن و مـوحـد و مـهـربـانـی بـود، و از طـریـق عدل و داد منحرف نمی شد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود.

او یـار نـیـكـوكـاران و دشـمـن ظـالمـان و سـتـمـگـران بـود، و بـه مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت .

- او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.

- او سـازنده یكی از مهمترین و نیرومندترین سدها است ، سدی كه در آن بجای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به كار رفته باشد تحت الشـعـاع ایـن فـلزات بـود) و هـدف او از سـاخـتـن ایـن سـد كـمـك بـه گـروهـی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بوده است .

- او كـسـی بـوده كـه قـبـل از نـزول قـرآن نـامـش در میان جمعی از مردم شهرت داشت ، و لذا قـریـش یـا یـهـود از پـیـغـمـبـر (صـلی اللّه عـلیـه و آله و سـلّم ) دربـاره آن سـؤ ال كردند، چنانكه قرآن میگوید یسئلونك عن ذی القرنین : (از تو در باره ذو القرنین سؤ ال می كنند).

امـا از قـرآن چـیـزی كـه صـریـحـا دلالت كـنـد او پـیـامـبـر بـوده استفاده نمی شود هر چند تعبیراتی در قرآن هست كه اشعار به این معنی دارد چنانكه در تفسیر آیات سابق گذشت .

از بـسیاری از روایات اسلامی كه از پیامبر (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) و ائمه اهلبیت (علیهم السلام ) نقل شده نیز می خوانیم : (او پیامبر نبود بلكه بنده صالحی بود)

ج : اساس قول سـوم (ذو القـرنـیـن كـورش كـبـیـر بـوده اسـت ) بـه طـور بـسـیـار فـشـرده بـر دو اصل استوار است :

نخست اینكه : سؤ ال كنندگان در باره این مطلب از پیامبر اسلام (صلی اللّه علیه و آله و سلّم ) طبق روایاتی كه در شان نزول آیات نازل شده است یهود بوده اند، و یا قریش به تحریك یهود، بنابراین باید ریشه این مطلب را در كتب یهود پیدا كرد.

از مـیـان كـتـب مـعـروف یـهـود بـه كـتـاب دانـیـال فصل هشتم بازمی گردیم ، در آنجا چنین می خوانیم :

(در سـال سـلطـنت (بل شصر) به من كه دانیالم رؤ یائی مرئی شد بعد از رؤ یائی كه اولا به من مرئی شده بود، و در رؤ یا دیدم ، و هنگام دیدنم چنین

شـد كـه من در قصر (شوشان ) كه در كشور (عیلام ) است بودم و در خواب دیدم كه در نـزد نـهـر (اولای ) هـسـتـم و چـشـمـان خـود را بـرداشـته نگریستم و اینكه قوچی در بـرابـر نـهـر بـایـسـتاد و صاحب دو شاخ بود، و شاخهایش بلند... و آن قوچ را به سمت (مـغـربی ) و (شمالی ) و (جنوبی ) شاخ زنان دیدم ، و هیچ حیوانی در مقابلش مـقـاومـت نـتوانست كرد، و از اینكه احدی نبود كه از دستش رهائی بدهد لهذا موافق راءی خود عمل مینمود و بزرگ می شد...)

پـس از آن در هـمـیـن كـتـاب از (دانـیـال ) چـنـیـن نـقـل شـده : (جبرئیل بر او آشكار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود):

قوچ صاحب دو شاخ كه دیدی ملوك مدائن و فارس است (یا ملوك ماد و فارس است ).

یـهـود از بـشـارت رؤ یـای دانـیـال چـنـیـن دریـافتند كه دوران اسارت آنها با قیام یكی از پـادشـاهـان مـاد و فـارس ، و پـیـروز شـدنـش بـر شـاهـان بابل ، پایان می گیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد.

چـیـزی نـگـذشـت كه (كورش ) در صحنه حكومت ایران ظاهر شد و كشور ماد و فارس را یـكـی سـاخـت ، و سـلطـنـتـی بـزرگ از آن دو پـدیـد آورد، و هـمـانـگـونـه كـه رؤ یـای دانیال گفته بود كه آن قوچ شاخهایش را به غرب و شرق و جنوب می زند كورش نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد.

یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به فلسطین به آنها داد.

جالب اینكه در تورات در كتاب (اشعیا) فصل 44 شماره 28 چنین می خوانیم : (آنگاه در خـصـوص كورش می فرماید كه شبان من اوست )، و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به (اورشلیم خواهد گفت كه بنا كرده خواهی شد).

این جمله نیز قابل توجه است كه در بعضی از تعبیرات تورات ، از كورش

تـعـبـیـر بـه عـقـاب مـشرق ، و مرد تدبیر كه از مكان دور خوانده خواهد شد آمده است (كتاب اشعیا فصل 46 شماره 11).

دوم : ایـنكه در قرن نوزدهم میلادی در نزدیكی استخر در كنار نهر (مرغاب ) مجسمه ای از كـورش كشف شد كه تقریبا به قامت یك انسان است ، و كورش را در صورتی نشان می دهد كه دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد كه دو شاخ همانند شاخ های قوچ در آن دیده می شود.

ایـن مـجـسـمـه كـه نـمـونـه بسیار پر ارزشی از فن حجاری قدیم است آنچنان جلب توجه دانشمندان را نمود كه گروهی از دانشمندان آلمانی فقط برای تماشای آن به ایران سفر كردند.

از تـطـبـیـق مـنـدرجـات تـورات بـا مـشـخـصـات ایـن مـجـسـمـه ایـن احـتـمـال در نظر این دانشمند كاملا قوت گرفت كه نامیدن (كورش ) به (ذو القرنین ) (صـاحـب دو شاخ ) از چه ریشه ای مایه می گرفت ، و همچنین چرا مجسمه سنگی كورش دارای بـالهـائی هـمـچون بال عقاب است ، و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلم شد كه شخصیت تاریخی ذو القرنین از این طریق كاملا آشكار شده است .

آنـچـه ایـن نـظـریـه را تـایـیـد مـی كند اوصاف اخلاقی است كه در تاریخ برای كورش نوشته اند.

هـردوت مـورخ یـونـانـی مـیـنـویـسـد: (كـورش ) فـرمـان داد تـا سـپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نكشند، و هر سرباز دشمن كه نیزه خود را خم كند او را نكشند، و لشگر كورش فرمان او را اطاعت كردند بطوری كه توده ملت ، مصائب جنگ را احساس ‍ نكردند.

و نـیز (هردوت ) در باره او می نویسد: كورش پادشاهی كریم و سخی و بسیار ملایم و مـهـربـان بـود، مـانـنـد دیـگـر پـادشـاهـان بـه انـدوخـتـن مال حرص نداشت

بـلكـه نـسـبـت بـه كـرم و عـطـا حـریـص بـود، سـتـمـزدگـان را از عدل و داد برخوردار می ساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست می داشت .

و نـیـز مـورخ دیـگـر (ذی نـوفـن ) مـی نـویـسـد: كـورش پـادشـاه عـاقـل و مـهـربـان بـود و بـزرگـی مـلوك بـا فضائل حكماء در او جمع بود، همتی فائق ، وجـودی غـالب داشـت ، شـعـارش خـدمـت انـسـانـیـت و خـوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای كبر و عجب را گرفته بود.

جالب اینكه این مورخان كه كورش را این چنین توصیف كرده اند از تاریخنویسان بیگانه بودند نه از قوم یا ابناء وطن او، بلكه اهل یونان بودند و می دانیم مردم یونان به نظر دوسـتـی بـه كـورش نـگـاه نمی كردند، زیرا با فتح (لیدیا) به دست كورش شكست بزرگی برای ملت یونان فراهم گشت .

طـرفـداران ایـن عـقـیـده مـی گـویـنـد اوصـاف مذكور در قرآن مجید در باره ذو القرنین با اوصاف كورش تطبیق می كند.

از هـمـه گـذشـتـه كـورش سـفـرهـائی بـه شـرق غـرب و شـمـال انـجـام داد كـه در تـاریخ زندگانیش به طور مشروح آمده است ، و با سفرهای سه گانه ای كه در قرآن ذكر شده قابل انطباق می باشد:

نـخـسـتـیـن لشـگـر كـشـی كـورش بـه كـشـور لیـدیـا كـه در قـسـمـت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت ، و این كشور نسبت به مركز حكومت كورش جنبه غربی داشت .

هـر گـاه نـقـشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید كه قسمت اعـظـم سـاحـل در خـلیـجـك هـای كـوچـك غرق می شود، مخصوصا در نزدیكی ازمیر كه خلیج صورت چشمهای به خود می گیرد.

قـرآن مـیـگـویـد ذو القـرنین در سفر غربیش احساس كرد خورشید در چشمه گلالودی فرو میرود.

این صحنه همان صحنه ای بود كه كورش به هنگام فرو رفتن قرص آفتاب

(در نظر بیننده ) در خلیجك های ساحلی مشاهده كرد.

لشـگـركـشـی دوم كورش به جانب شرق بود، چنانكه هردوت می گوید: این هجوم شرقی كـوروشـی بـعـد از فـتـح لیـدیـا صـورت گـرفـت ، مـخـصـوصـا طـغـیـان بـعـضـی از قبائل وحشی بیابانی كورش را به این حمله واداشت .

تـعـبـیـر قـرآن حـتـی اذا بـلغ مـطـلع الشـمـس وجـدهـا تـطـلع عـلی قـوم لم نـجـعـل لهـم مـن دونـهـا سـتـرا اشـاره بـه سـفر كورش به منتهای شرق است كه مشاهده كرد خـورشـیـد بـر قـومـی طـلوع مـی كند كه در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به اینكه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.

كـورش لشـگـر كـشـی سـومـی داشـت كـه بـه سـوی شمال ، به طرف كوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو كوه رسید، و برای جلوگیری از هـجـوم اقـوام وحـشی با درخواست مردمی كه در آنجا بودند در برابر تنگه سد محكمی بنا كرد.

ایـن تـنـگه در عصر حاضر تنگه داریال نامیده می شود كه در نقشه های موجود میان ولادی كـیـوكـز و تـفـلیـس نـشان داده می شود، در همانجا كه تاكنون دیوار آهنی موجود است ، این دیـوار هـمـان سـدی اسـت كـه كـورش بـنـا نـموده زیرا اوصافی كه قرآن در باره سد ذو القرنین بیان كرده كاملا بر آن تطبیق می كند.

این بود خلاصه آنچه در تقویت نظریه سوم بیان شده است .

درسـت اسـت كه در این نظریه نیز نقطه های ابهامی وجود دارد، ولی فعلا می توان از آن بـه عـنـوان بـهـتـریـن نـظـریـه در بـاره تـطـبـیـق ذو القـرنـیـن بـر رجال معروف تاریخی نام برد.

3 - سد ذو القرنین كجاست ؟

گـر چـه بـعضی میل دارند این سد را با دیوار معروف چین كه هم اكنون برپاست و صدها كـیلومتر ادامه دارد منطبق بدانند، ولی روشن است كه دیوار چین نه از آهن و مس ساخته شده ، و نـه در یـك تـنگه باریك كوهستانی است ، بلكه دیواری است كه از مصالح معمولی بنا گـردیـده ، و هـمـانـگـونـه كـه گـفـتـیـم صـدهـا كـیـلو مـتـر طول آنست ، و الان هم موجود است .

بـعـضـی دیگر اصرار دارند كه این همان سد مارب در سرزمین یمن می باشد در حالی كه سـد مارب گر چه در یك تنگه كوهستانی بنا شده ولی برای جلوگیری از سیلاب و به منظور ذخیره آب بوده ، و ساختمانش از آهن و مس نیست .

ولی طـبـق گـواهـی دانشمندان - همانگونه كه در بالا نیز اشاره كردیم - در سرزمین قفقاز مـیـان دریـای خـزر و دریـای سـیـاه سـلسـله كـوهـهـائی اسـت هـمـچـون یـك دیـوار كـه شـمال را از جنوب جدا می كند، تنها تنگه ای كه در میان این كوههای دیوار مانند وجود دارد تنگه داریال معروف است ، و در همانجا تاكنون دیوار آهنین باستانی به چشم می خورد، و به همین جهت بسیاری معتقدند كه سد ذو القرنین همین سد است .

جـالب ایـنـكـه در آن نـزدیـكی نهری است بنام سائرس كه بمعنی كورش است (یونانیان كورش را سائرس می نامیدند)

در آثـار بـاسـتـانـی ارمنی از این دیوار به نام بهاگ گورائی یاد شده و معنی این كلمه تنگه كورش یا معبر كورش است ، و این سند نشان میدهد كه بانی این سد او بوده است .

4 - یاجوج و ماجوج كیانند؟

در قرآن مجید در دو سوره از یاجوج و ماجوج سخن به میان آمده ، یكی در آیات مورد بحث و دیگر در سوره انبیاء آیه 96.

آیـات قـرآن بـه خـوبـی گـواهی می دهد كه این دو نام متعلق به دو قبیله وحشی خونخوار بوده است كه مزاحمت شدیدی برای ساكنان اطراف مركز سكونت خود داشته اند.

در تورات در كتاب حزقیل فـصـل سـی و هـشـتـم و فـصـل سـی و نـهـم ، و در كـتـاب رؤ یـای یـوحـنـا فـصـل بیستم از آنها به عنوان گوگ و ماگوگ یاد شده است كه معرب آن یاجوج و ماجوج می باشد.

بـه گـفـتـه مفسر بزرگ ، علامه طباطبائی در المیزان از مجموع گفته های تورات استفاده مـی شـود كـه ماجوج یا یاجوج و ماجوج ، گروه یا گروه های بزرگی بودند كه در دور دستترین نقطه شمال آسیا زندگی داشتند مردمی جنگجو و غارتگر بودند.

بـعـضـی مـعـتـقـدنـد ایـن دو كـلمـه عـبـری اسـت ، ولی در اصل از زبان یونانی به عبری منتقل شده است و در زبان یونانی گاگ و ماگاگ تلفظ مـیـشـده كـه در سـایـر لغـات اروپـائی نـیـز بـه هـمـیـن صـورت انتقال یافته است .

دلائل فـراوانـی از تـاریـخ در دسـت اسـت كـه در مـنـطـقـه شـمـال شـرقـی زمـیـن در نواحی مغولستان در زمانهای گذشته گوئی چشمه جوشانی از انـسـان وجـود داشـتـه ، مـردم ایـن مـنـطـقه به سرعت زاد و ولد می كردند، و پس از كثرت و فـزونـی بـه سـمـت شـرق ، یـا جـنـوب سـرازیـر مـی شـدنـد، و هـمـچـون سـیـل روانی این سرزمینها را زیر پوشش خود قرار می دادند، و تدریجا در آنجا ساكن می گشتند.

برای حركت سیل آسای این اقوام ، دورانهای مختلفی در تاریخ آمده است

كه یكی از آنها دوران هجوم این قبائل وحشی در قرن چهارم میلادی تحت زمامداری آتیلا بود كه تمدن امپراطوری روم را از میان بردند.

و دوران دیگر كه ضمنا آخرین دوران هجوم آنها محسوب می شود در قرن دوازدهم میلادی به سـرپـرسـتـی چنگیز خان صورت گرفت كه بر ممالك اسلامی و عربی ، هجوم آوردند و بسیاری از شهرها از جمله بغداد را ویران نمودند.

در عـصـر كـورش نـیـز هـجـومـی از نـاحـیـه آنـهـا اتـفـاق افـتـاد كـه در حـدود سال پانصد قبل از میلاد بود، ولی در این تاریخ ، حكومت متحد ماد و فارس به وجود آمد و اوضـاع تـغـیـیـر كـرد و آسـیـای غـربـی از حـمـلات ایـن قبائل آسوده شد.

بـه ایـن تـرتـیـب نـزدیـك بـه نـظـر مـیـرسـد كـه یـاجـوج و مـاجـوج از هـمـیـن قـبـائل وحـشـی بـوده انـد كـه مـردم قـفـقـاز بـه هـنـگام سفر كورش به آن منطقه تقاضای جلوگیری از آنها را از وی نمودند، و او نیز اقدام به كشیدن سد معروف ذو القرنین نمود.